دوستت دارم

ساخت وبلاگ
دیرش شده بود و سرویس مدرسه پشت سر هم بوق میزد، تند تند کفشاشو پاش کردم دگمه آسانسور رو زدم و رفت دو ثانیه بعد برگشت از لای آسانسور دستاشو بیرون آورد گفت مامان دوستت دارم خیلی زیاد ، نشستم دم در و دستامو باز کردم خوشبخت ترین موجود عالم بودم ، بی خیال بوق های راننده سرویس .

تو مدرسه چشمای کوچولوش میومد جلو چشمام ، حواس پرت ترین آدم  بودم و همه وجودم داد میزد مامان فدای اون قلب مهربونت عزیزم جانم!

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۰۶ساعت 15:23  توسط قووم  | 
یورگ سن سیز آغلایار...
ما را در سایت یورگ سن سیز آغلایار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 64 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 20:37