اون بچه ! ترسیده بود مچاله شده بود تو خودش و با همه وجودش اشک می ریخت و به خدا التماس میکرد با هر صدای ورق زدن کاغذها بیشتر مچاله میشد تب کرده بود از ترس .
کاش اونقدر قدرت داشتم که بغلت کنم و نزارم کسی اذیت ات کنه.
کاش خدا جای من بغلت کنه اونقد محکم که دیگه از هیچی نترسی.
یورگ سن سیز آغلایار...برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 19