غروب شده بود و ساختمون بزرگ بود و من تنها، نوشتم براش من از تاریکی میترسم جواب داد تو قوی هستی ، نبودم اما .
تو ساختمون انگار همه میز و صندلی ها شده بودن اشباح سرگردان و و دورم میچرخیدن صداهای مبهم زیادی بود . گوشی که زنگ خورد و گفت دروباز کن اومدم ، همه اون اشباح سرگردان ساکت شدن هیچ روح خبیثی تو ساختمون نبود و هیچ ترسی در دلم. حالا من بودم که قدرتمندانه قدم میزدم ساختمون رو و میز و صندلی ها ، دیوارها و حتی هوای ساختمون رام من بودن شاید هم دنیا رامم شده بودن و من قدرتمندترین آدم اون لحظه بودم.
یورگ سن سیز آغلایار...برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 85