بابامو صدا میزدم از ترس غریبه ای که بهم حمله کرده بود اما نمیشنید هر چقد بیشتر صداش میکردم دورتر میشد فریادهام تبدیل به زمزمه شدن پر بودم از عجز و درماندگی.
یورگ سن سیز آغلایار...
ما را در سایت یورگ سن سیز آغلایار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:03