خودمم نفهمیدم کی اونقدر تلخ شده ام که وقتی دستامو باز کردم که پسرمو بغل کنم ایستاد، مکث کرد و بعد تو بغلم داشت گریه میکرد هق هق هاش قلبمو هزار تیکه کرد ، اونقدر تلخ ام که امروز حرفهام رو بی هیچ ملاحظه ای گفتم و فکر نکردم دلی ممکنه بشکنه ، چرا من اینقد سرگردانم و خسته ، کجاست اون دختری که بابا بهش افتخار میکرد.
برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 84