تلخ

ساخت وبلاگ

خودمم نفهمیدم کی اونقدر تلخ شده ام که وقتی دستامو باز کردم که پسرمو بغل کنم ایستاد، مکث کرد و بعد تو بغلم داشت گریه میکرد هق هق هاش قلبمو هزار تیکه کرد ،  اونقدر تلخ ام که امروز حرفهام رو بی هیچ ملاحظه ای گفتم و فکر نکردم دلی ممکنه بشکنه ، چرا من اینقد سرگردانم و خسته ، کجاست اون دختری که بابا بهش افتخار میکرد.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۸ساعت 1:43  توسط قووم  | 
یورگ سن سیز آغلایار...
ما را در سایت یورگ سن سیز آغلایار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 84 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 1:57